زوئی دختر خانواده گری استون از ساکنان سیاره کاپریکا تنها شخصی از افراد خانواده است که به خدای یکتا اعتقاد دارد. او تصمیم دارد که به همراه همکلاسی هایش لیسی و بن به سرزمین جمنون فرار کند و فکر میکند که زندگی جدیدی در آنجا در انتظار اوست. او دختر بسیار باهوشی است و توانسته شبیه یا آواتار خود را بسازد. او آواتار خود را در کلوپ مجازی رها میکند و همراه دوستانش سوار قطار هوایی که به سمت جمنون میرود میشود. البته لیسی به همراه آنها نمیرود. بن طی یک ماجرای تروریستی قطار را منفجر میکند و زویی و جمعی از مردم در این حادثه تروریستی کشته میشوند. لیسی تنها کسی است که در مورد آواتار زوئی میداند. او از عینک دنیای مجازی استفاده میکند و به دیدار آواتار زویی میرود. آقای گری استون ، پدر زویی که یک مهندس روباتیک است به این ماجرا پی میبرد و لیسی را وادار میکند که او را پیش آواتار زوئی ببرد.